یادداشتـ 35

من سال نو رو تبریک نگفته بودم، چون فرصت نشده بود! سال نوی همگی مبارک... ایام به کام

+مهمون بازیو عید دیدنی، کلا حس بامزه ای داره ولی خب تا یه جایی قشنگه، بعد یه روال؛ خیلی کسل کننده میشه!

+ طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق :)

یادداشتـ 35...

هیچوقت فکر نمیکردم در این حد از من دور بشی!...همیشه وقتی دلم برات تنگ میشد، به این باور داشتم هستی ... هیچوقت فکر نمیکردم ظهر امروز بری و من آخرین شبی باشه که بالا سرت بمونم و حتی آخرین باری باشه که منو بوسیدی و فقط اسممو گفتی ... امروز شد پنج سال ! درسته الان دارم بغضمو قورت میدم! ولی اشکهامو نمیتونم نگه دارم...اینو بدون که همیشه تو قلبم پایداری..‌ پدر بزرگی که فراتر از یه پدر بود برام... روح قشنگت تو آرامش ..‌.

یادداشتـ 35...

چرا این نشخوار فکری دست از سرم برنمیداره؟! ... فکر کردن مداوم به اتفاقهای ناخوشایندی که تکرارشون هیچ سودی برام نداره و بیشتر ناراحتم میکنن و عین فیلم کوتاه از جلوی چشام رد میشن...مثل دهه اول و دهه دوم زندگی که به سرعت تموم شدن! و هعی دارن توی ذهنم مرور میشن و دارم به این فکر میکنم چرا نمیتونم این روح و روان زخمی خودمو التیام بدم؟؟...

یادداشتـ 35...

شما میدونید چهارشنبه سوری امسال چه روزیه؟!

یه عده میگن ۲۲ اسفند؛ یه عده میگن ۲۹ اسفند... بنظرم یوم الشکه ولی خب معمولا آخرین سه شنبه سال جز چهارشنبه سوری به حساب میاد و از نظر من ۲۹ اسفندهه ولی میگن نه اینطوری نیست! اینجا اگه کسی اطلاعی داره لطفا بگه:/

یادداشتـ 35...

سال هزار و چهارصدو دو !وقتی دارم بهش فکر میکنم! سال عجیبی برام بود... یه سالی پُر از چالشهای عجیب و غریب... روزهای غیرقابل تحمل، به حدی غیرقابل تحمل بودن که نمیتونستم تحمل کنم ولی یاد گرفتم چجوری میشه تحمل کرد؛ چجوری توی ناامیدی و نشدنها میشه دووم اورد...یاد گرفتم وقتی کسی نیست، یعنی نیست؛ خودت باید تکیه گاه خودت بشی، حرفهای خودت مرهم میشن، درمونت میکنن؛ یاد گرفتم همیشه زندگی رویِ قشنگ نداره؛ گاهی وقتا میزننت زمین ولی خودت میشی ناجی ، خودت میشی پناه...یه جاهایی تو اوج بودم، ولی خوردم زمین؛ اما چجوری بلند شدن رو یاد گرفتم! ...یاد گرفتم همه مثل خودت نیستن، تو خودتی ولی بقیه هم خودشونن؛ شاید یه سریا نقش چندین نفر رو باهمدیگه بازی میکننو از خود واقعیشون دورن ..و حتی روی ِزیبای یه سری آدمها برام نمایان شد! ...شاید معجزه ی روزهام بود، شایدم درس زندگی، شایدم بخاطر انرژی خوب و مثبت ... اما هر چیزی بود ، خیلی چیزها ازش یاد گرفتم! سال هزارو چهارصدو دو داره تموم میشه، شاید سالی پُر از آزمونهای سخت بود ، شاید خیلی وقتا مردود شدم، اما منو به خودم نزدیکتر کرد... این میتونه بهترین نتیجه باشه!الان که دارم اینا رو مینویسم؛ ذهنم پُرهه؛ پُر از کلمه ، پُر از حرفهای نگفته... اما باید یه جایی شکافته بشه تا ذهنم آروم بگیره، حرف بزنه و بریزه بیرون این همه سکوت و نگفته های ناتموم رو... یادداشتـ 35...ادامه مطلب

داشتم ساعتو نگاه میکردم دیدم نوشته ۰۰:۱۱ ، بعد یه نگاهی به تاریخ انداختم دیدم ۱۴۰۲/۱۱/۱۱ و حتی جالبتر از اون اینه که عدد کنار باطری گوشیمم عدد ۱۱ رو نشون میده! من عاشق نشونه هام، این نشونه ها خیلی هیجان زده م میکنن...

یادداشتـ 35...

ما فقط بزرگ میشیم؛ آسیبهای دوران کودکی رو با خودمون حمل میکنیم .تا زمانی که این آسیبها همراه ما هستن ؛ هیچوقت رشد نخواهیم کرد.ما میمونیمو یه سری زخمی هایی که برای خوب شدنشون هیچکاری نکردیم. واسه همینه بهمدیگه زخم میزنیم و راحت از کنارش رد میشیم...ولی از یه جایی به بعد اون آسیبها رو باید رها کرده و به خودمون ایمان داشته باشیم تا به رشد برسیم!

یادداشتـ 35...

فعلا به اون مرحله رسیدیم که هعی میگیم آخ پام،آخ دستم،آخ کمرم... اسفند داره دور تند خودشو میپره تا برسه به دست فروردین و همگی تو این روزها داریم به نو شدن فکر میکنیم... نو شدن حس خوبیه ولی این خونه تکونی آخر سال ،دیگه دست و پا و کمر نذاشته برامون... هعی پوست دستم داره کنده میشه و به این فکر میکنم چرا وقتی همه جا رو مرتب میکنم،باز برمیگرده به تنظیمات کارخانه؟؟

یادداشتـ 35...

اسم این دوره ای که توش زندگی میکنیم چیه؟

+ و ا ت س ا پ ،ف ی ل ت ر

+ ا ی ن س ت ا ،ف ی ل ت ر

+هرگونه برنامه غ ی ر ا ی ر ا ن ی ،ف ی ل ت ر

+ف ی ل ت ر ش ک ن ، ف ی ل ت ر

+ خ و د م و ن، ف ی ل ت ر

دیگه چی مونده؟

یادداشتـ 35...

بالاخره برگه ها رو امضا کردیم و صاحب خونه شدیم ♡ یادداشتـ 35...