از وقتی از عراق برگشتیم ؛حالم خوب نبود... هوای اونجا با هوای اینجا زمین تا آسمون فرق داره ،بالاخره دیروز رفتیم دکتر و یه سرمِ ناجورطوری بهم وصل کرد که یکمی بالاتر از آرنجم،یعنی همون اطراف ساعدم سوزنشو زد و طوری باد کرد و خون جمع شد که اومد جاشو عوض کرد و زد روی دستم !... یه پرستار کاملا خسته با حال ناخوشش ،کم مونده بود اونجا دراز بکشه ! و مدام تکرار میکرد امروز مزخرفترین شیفت کاریمه !...
یادداشتـ 35...
برچسب : نویسنده : 2728304 بازدید : 112